زمان تقریبی مطالعه: 15 دقیقه

عارف قزوینی

عارِفِ قَزْوینی، ابوالقاسم، شاعر آزادی‌خواه، ترانه‌سرا و آهنگ‌ساز معاصر که شعرها و ترانه‌هایش میان مردم رواج فراوان داشت. 
عارف که سومین پسرِ ملا هادی وکیل و خانم‌ناز بود، در محلۀ «پنبه‌ریسۀ» قزوین به دنیا آمد. تولد او در منابع مختلف، در فاصلۀ سالهای 1257-1261 ش / 1295-1300 ق / 1878-1883 م، دانسته شده است (آرین‌پور، 2 / 146؛ خیاط، 52، نیز حاشیۀ 3). حتى صادق رضازادۀ شفق که سالها از معاشران او بوده، با تردید نوشته است: از قراری که از اظهارات شفاهی و یک قطعۀ عارف معلوم می‌گردد، شاید تولدش در حدود سال 1300 ق باشد (ص 59). طبق اظهارنامۀ ولادت عارف که 31 مرداد سال 1304، در تهران، با حضور میرزا ابراهیم خان ناهید (مدیر روزنامۀ ناهید)، و شیخ محمد عزیزی (از تجار بازارچۀ نایب‌السلطنه) و با شمارۀ ثبت 548‘ 23 تکمیل شده، سنش 46 سال، و تاریخ تولدش 1257 ش، ثبت شده است؛ اما اگر از سال 1304 ش، 46 سال به عقب بازگردیم، سال 1258 ش به دست می‌آید. هرچه هست، بدون تردید او متولد 1257 یا 1258 ش است (نک‍ : عارف، خاطرات ... ، 37، حاشیۀ 1). 

نسب و خاندان

نیاکان عارف از طایفۀ مراغیان رودبار محمدزمان خان بودند که برای موقعیت و سنگرهای طبیعی سالها مرکز فرمانفرمایی و حکمرانی حسن صباح و جانشینان او بوده است و بیشتر مردمانی که جمعیت آن را تشکیل می‌داده‌اند، آیینی غیر از دین اسلام داشته‌اند (همانجا). پدرش، ملاهادی، از وکلای عدلیۀ قزوین بود که عارف از او به حرام‌خواری و خیانت در حق موکلان یاد کرده و می‌گوید: پدرم دارایی کودکان یتیمِ داییِ مادرم را به حیله‌های شرعی بالا کشید (نک‍ : کلیات ... ، 66). 
آموخته‌ها در کودکی و نوجوانی: جز زندگی‌نامه‌ای که عارف به خواهش رضازادۀ شفق برای مقدمۀ دیوان خود نوشت، متن و سند دیگری دربارۀ سالهای کودکی و نوجوانی‌اش در دست نیست. او در این متن، با قلمی عاصی و طغیانگر، بسیاری از زوایای زندگی‌اش را عیان کرد و با جسارتی بی‌سابقه از خصوصی‌ترین لحظاتش پرده برداشت؛ متنی که خصلتهای شخصی و تا اندازه‌ای روحیات حاکم بر زمانه‌اش را ترسیم می‌کند. 
عارف همانند اطفـال آن عصر احتمالاً از پنج ـ شش‌سالگی بـه مکتب‌خانه رفت و پس از ابجدخوانی و فراگرفتن خواندن و نوشتن و مقدمات صرف و نحو عربی، و روخوانی عَمَّ جزء و اوراقی از کلیات جودی و خزائن الاشعار جوهری و کلیات سعدی با آثار شیخ مأنوس شد. در همان کودکی اغلب غزلیات سعدی را به حافظه سپرد و سالها بعد در مکتوباتش، شعرهای فراوانی از او شاهد آورد و به کلامش استناد جست. 
پس از پایان تحصیلات مکتب‌خانه‌ای، به‌خواست و تشویق پدرش مدتی نزد شیخ رضا خوش‌نویس، محمدرضا کتاب‌فروش و شیخ عالی شالی معروف به سکاک به یادگیری خوش‌نویسیِ شکسته و نستعلیق پرداخت. 
پدرش به‌رغم تفکر قشری‌ای که داشت، او را در سیزده‌سالگی نزد حاجی صادق خرازی در قزوین به یادگیری موسیقی و ردیف‌سازی و آواز ایرانی گماشت. عارف بعدها در سالهای اقامت در تهران نیز مدتی نزد میرزا حسینقلی فراهانی معروف به آقا حسینقلی، پدر علی‌اکبر شهنازی، از نوازندگان نامیِ تار در عصر قاجار، درس موسیقی و نوازندگی گرفت. 
پدرش که گمان می‌کرد عارف روضه‌خوان خواهد شد، مجلسی تشکیل داد، عمامه بر سر او گذاشت، او را وصی خود کرد و برای تحصیل علوم حوزوی به مدرسه‌های «التفاتیه» و «شیخ‌الاسلام» قزوین فرستاد. در آن مدت، وی نزد آقا میرزا حسین قزوینی، معروف به خیاط شرح سیوطی و شرح جامی و صرف و نحو می‌خواند. معلمانش را دوست داشت؛ اما از موضوع بحث و نتیجۀ نهایی گریزان بـود. عارف یکی از اسبـاب بی‌سروسامانی خود را یادِ مدامِ مرگ به‌سببِ نشستن «از سن یازده‌سالگی در پای منبـر مرحوم میرزا حسیـن واعـظ به‌عنـوان نوحه‌خوانـی و حشـر زیاد با اهل منبر» می‌دانست (نک‍ : همان، 70 بب‍ ؛ پورعظیمی، 152). 
عارف از 4 هنر شاعری، خوانندگی، آهنگ‌سازی و خط خوش که بدانها فخر می‌ورزید، دو مورد آخر را وام‌دارِ خواست یا علایق شخصی پدرش بود و درمجموع، از آنچه آموخت، درخشان‌ترین دستاوردهای هنری آتی‌اش حاصل مشقِ موسیقی ایام شباب و سیطره بر زیروبم آواها بود. 

شخصیت و اندیشه

از نامه‌ها و یادداشتهای عارف، و آثار قلمیِ هم‌عصران وی پیدا ست که دایرۀ معاشرتش محدود به شماری از هنرمندان و نوازندگان و شاعران بوده است. لجاجت و صراحتِ گهگاه آزارنده و خلقیاتِ تحمل‌ناپذیرش از شمار حاضران جمع می‌کاست. «خود را شاخص آواز و تصنیف می‌دانست. کسی را در آواز نمی‌پسندید و اساساً با خوانندگان هم‌عصر خودش آمیزشی نداشت. کمتر اتفاق می‌افتاد در محفلی باشد که خواننده‌ای هم در آنجا باشد» (بدیع‌زاده، 76؛ برای نمونه‌ای دیگر، نک‍ : حریری، 67). 
عارف به نسلی از انقلابیون پرشور و پرخاشگری تعلق دارد که در راه آرمانهای انقلابی و وطن‌پرستانه، بسیار بی‌پروا و احساسی عمل می‌کنند. در نگرش انقلابی، جهان به دو قطب نیک و بد تقسیم می‌شود و ارزش و اعتبار هر چیز و هرکس با میزان قرابت به قطب نیک سنجیده می‌شود. روابط عارف با معاصرانش زادۀ همین نگرش ارزش‌گذار و پرنوسان است؛ چنین است که با تغییر موضع رجال عصر، دوری و نزدیکی‌شان به مراکز قدرت و بیان هر سخنِ مخالفی، دیدگاه عارف دربارۀ آنان تغییر می‌یابد. 
بُعد دیگرِ اندیشه و جهان‌بینی عارف، تعلقات عمیق میهنی او ست؛ تمجید از ایران کهن در شعر عارف و عشقی بیش از دیگر شاعران هم‌عصرشان است. بهار گفته است که عارف او را به سرودن اشعار میهنی و انقلابی تشویق کرد (نک‍ : پزشکی، 193-195). ناسیونالیسم و تأکید بر هویت ملی که گاه با نوعی توهم دربارۀ گذشته و نفرت از دیگران همراه است و گاه به شووینیسم و تحقیر دیگر اقوام پهلو می‌زند، در کانون فکری عارف قرار دارد. این میهن‌پرستی پُرشور و مباهات به تبار باستانی از احساس شرمسارانۀ عقب‌ماندگی و تحقیر می‌جوشید، انگیزه می‌بخشید و آینده را در افق روشن نوید می‌داد. جامعۀ ایران در نگاه او مجموعه‌ای درآمیخته از جُهّالِ مفلوک بود که بدون هدفی معین درهم می‌لولند و نقطۀ اشتراک همه جهل است: ملتِ جاهلْ محکوم به اضمحلال است (عارف، کلیات، 227- 228). 
عارف در مثنوی «خرنامه» سراسر مملکت را طویله‌ای عظیم خواند که در آن خرانی صاحب‌منصب بر خرانی مفلس فرمان می‌رانند. جامعۀ ایرانی را چیزی بیش از یک گلۀ بی‌خبرِ رهاشده به حالِ خویش نمی‌دانست که به دستِ بی‌کفایت چوپانی سفیه و ترسو به سوی پرتگاه در حرکت است (همان، 302-304)؛ ببین چه غافل و آرام خفته این ملت / چو گوسفند در آرامگاهِ پوشالی (همان، 267). 

آثـار

آثار عارف در 3 دسته جای می‌گیرد: شعرها، نامه‌ها و یادداشتهای خاطره‌ وار. 
از شعرهای نوجوانی‌اش جز چند مرثیه برای مجالس عزا چیزی در دست نیست و آنچه در عنفوان جوانی، و پیش از ورود به جرگۀ آزادی‌خواهان سرود، عاشقانه‌هایی مقلدانه و کم‌اثر است. وی پیش از «سفر مهاجرت»، اهتمامی به جمع شعرهایش نداشت و چنان‌که خود گفته است به‌سبب ناامیدی از زندگانی ننگین و لاابالی‌گری، «ده‌یکِ اشعار پراکنده‌ام دست‌آمدنی نیست» (نک‍ : همان، 63). در سفر مهاجرت درخواست رضازادۀ شفق برای گردآوری اشعارش را اجابت کرد و ازآن‌پس در ثبت و ضبط آثارش کوشید؛ اما باز پاره‌ای از آثارش به‌سبب بی‌سروسامانی سراینده مفقود شد. 
غزلهای عاشقانۀ عارف تصویری از تجربه‌های عشقی او ست و شکست و ناکامی و هجر در آن بیشتر است؛ هرچند گاه از کامکاری‌اش نیز سخن گفته است. وی در غزلی که آکنده از زاری از جفای معشوق است، چنین گفته: شبِ وصل است من به‌رغم رقیب / به خرِ خویشتن سوار شدم (همان، 185). 
زبان و بیانی که عارف برای ابراز عشق و عواطف شخصی‌اش به کار می‌بست، قُدمایی بود و سروده‌هایش تا پایانْ کهنه و سنتی ماند و سستیهایی نیز داشت. درهم‌ریختگی اجزاء جمله و حذفهای ناروا برای نشاندن سخن در وزن، از اصلی‌ترین دلایل سستی و خطاهای دستوری و زبانی شعر او ست. تکرار قافیه در غزلها و قصیده‌هایش فراوان است و جزو خصایص شعری او ست. آهنگ شعر عارف روان است و موسیقی شعرش تنوع و گستردگی چندانی ندارد و در اوزانـی محدود سروده شده است و از منظر عـروض، پاره‌ای کاستیهای وزنی در شعرش مشهود است. 
در عصر مشروطه، آهنگ حوادث جاری، محتوا و درون‌مایۀ شعر شاعران را رقم می‌زد. گستردگی مضامین و موضوعات (شفیعی، ادبیات ... ، 72-74) در شعر آن عصر، زبان شعر را متحول کرد و کلماتی که تصور نمی‌شد زمانی جواز حضور در شعر فارسی را بیابند، به دیوانهای شاعران تجددخواه سرازیر شدند. زبان شعر عارف، زبان سبک عراقی بود، اما تلاش می‌کرد زبان مردم کوچه و بازار و مفاهیم و اصطلاحات و واژگان تازه و کلمات فرنگی را نیز در همان قالب بریزد. عصر تازه، کلمات تازه آورد. عارف آیروپلان، پلیس مخفی، ترور، تریبون، راه‌آهن، روبدوشام، سُرنگ، سطل، شیک، کراوات، لیدر، موتور، نِرْو (عصبانی) و جز اینها را به شعرش راه داد و از گرفتاریِ «احزاب دل» در «پارتیِ زلف» و «کابینۀ زلف» و «هیئتِ کابینۀ سرِ زلف» سخن گفت. پرداختن به وطنیات و داخل‌شدن در گود سیاست و مسائل اجتماعی روز، موجی از واژه‌ها و تعابیر و مفاهیم را در شعر او جاری کرد. عارف و به همراه او عشقی سعی می‌کردند به این طریق، سنتزی از زبان عامه و زبان ادب رسمی به دست آورند. همین موضوع سبب شد که غلطهای دستوری در شعرشان وارد شود (همو، ادوار ... ، 45-46). 
زمانی که عارف شروع به تصنیف‌سازی کرد، بیشتر تصنیفها از نظر او مبتذل بودند که ازجمله، می‌توان به تصنیف «لیلی» اشاره کرد که در هجو دختر کنت دو مونت فُرت، رئیس پلیس تهران، سروده شده بود (برای این تصنیف، نک‍ : ژوکوفسکی، 69-74). او فقط تصنیفهای شیدا را می‌پسندید. 
کلام رکیک و شیوۀ زیست و عمل تصنیف‌سازان، چهره‌ای ناموجه از آنان در ذهنیت جامعه رسم می‌کرد و تصنیف‌سازی هنری خوار شمرده می‌شد؛ اما نبوغ عارف و چیره‌دستی‌اش در ساخت موسیقی، این نوعِ «مضحک خفیف» را به رساترین صدای نهضت مشروطیت ایران بدل کرد و با صدای بم و لحن حزن‌انگیزش، قلوب میهن‌پرستان را شعله‌ور ساخت. نقش شعر عارف در بیداری ایرانیان آن عصر انکارناپذیر است. او فلاکت و عقب‌ماندگی عمومی و عوامل فسادآفرینِ سیاسی و اجتماعی را با شعرش مقابل دیدگان مردم گرفت. مضامین سیاسی، اجتماعی و انتقادی را در روح جامعه دمید و تصنیف را سلاح مبارزۀ سیاسی کرد و نه‌تنها سرآمد اقران خود در این فن شد، بلکه بر بلندپایه‌ترین مسند ترانه‌سازی در تاریخ شعر و ادب فارسی تکیه زد، و می‌توان گفت موسیقی را که پیش‌تر هنری درباری و محض تفریح خاطر همایونی و حواشی‌اش بود، از حاشیه به متن برد، دایرۀ مخاطبان تصنیفها را از دربار به کوچه و بازار گسترش داد و در نبردهای سیاسی به نیرویی ضد دربار بدل کرد و در معادلات قدرتْ صاحب‌نقش شد. هیچ سخنی مانند سخن او به این زودی در دلها راه نیافته، و این‌همه بر سر زبانها نگشته است (نفیسی، 114-116). کسروی تصنیفهای عارف را «سخن زنده» خوانده است که زادۀ پیشامدهای روز بود (ص 52). 
عارف قزوینی یکی از زیباترین تصنیفهایش را تیرماه 1288، به مناسبت ورود فاتحین به تهران سرود (نک‍ : کلیات، 345) که در بخشی از آن آمده است: مژده ای دل که جانان آمد / یوسف از چَه به کنعان آمد / دورِ مشروطه‌خواهان آمد. 
عارف در همان سال و مقارن با دورۀ دوم مجلس شورای ملی، تصنیفی سرود و به حیدرخان عمواوغلی تقدیم کرد؛ آغاز این ترانه که بند دوم آن از مشهورترین تصنیفهای قرن اخیر است که به ترانۀ سوگواریهای میهنی در فرهنگ مردم بدل شده، چنین است (نک‍ : همان، 362-363): هنگام می و فصلِ گل و گشت چمن شد / دربارِ بهاری تهی از زاغ و زغن شد. 
عارف در 1290 ش، در راه قم به اصفهان، این تصنیف را سرود که از پراقبال‌ترین تصنیفها از عصر وی تا امروز است (نک‍ : همان، 383-384): از کفم رها شد قرارِ دل / نیست دست من اختیارِ دل. 
عارف این تصنیف را نیز در پیِ اقدام محمدعلی شاه، به یاری روسها، برای حمله به تهران در تیرماه 1289، در دستگاه شور ساخت (نک‍ : کلیات، 364-365؛ پورعظیمی، 618): دلْ هوسِ سبزه و صحرا ندارد / میل به گلگشت و تماشا ندارد. 
یکی دیگر از مشهورترین تصانیف عارف، تصنیفی است که اسفند ماه 1290 «در موقع اولتیماتوم روس و رفتن شوستر آمریکایی از این مملکت و فریاد یا مرگ یا استقلال شاگردان مدارس و جمع‌شدن مردم جلو بهارستان» سرود (همان، 368). در آداب مهمان‌داری و مهمان‌نوازی در فرهنگ ایرانی، برخاستن مهمان از سر خوان و ترکِ خانه، اسباب ننگ و شرمساری صاحب‌خانه است. عارف در آغاز این تصنیف با ترفندی هوشمندانه از این ادب عمومی یاری گرفت تا ایرانیان را به ممانعت از خروج شوستر و تلاش برای بازگرداندنِ او برانگیزد (نک‍ : همان، 369): ننگِ آن خانه که مهمان ز سرِ خوان برود / جان نثارش کن و مگذار که مهمان برود. 
پس از مشروطه و برخاستن نغمۀ جمهوری، عارف که دل در جمهوری بسته بود، تصنیفهایی سرود و کنسرتی در حمایت از جمهوری روی صحنه برد و حتى به اصرار ناصرالاسلام ندامانی، به دیدار رضا خان نیز رفت (همو، خاطرات، 225-231). کنسرت جمهوری چنان در صحنۀ سیاسی ایران صدا کرد که عین‌السلطنه نوشت: «اگر با تحریکات انگلیس و زور قشون سردار سپه، ایران جمهوری نشود، محققاً با تصنیف عارف خواهد شد» (سالور، 9 / 6772). 
نقد سیاسی و اجتماعی در صدر معانی شعری عارف مشهود است؛ از تاختن به شاه و درباریان و وزرا و وکلای خائن و مشروطه‌خواهان دروغین و علمای فحول گرفته تا دزدان اداری و شیوخ و منبریان خرده‌پا. با وکلای مجلس سرِ سازگاری نداشت و با شدیدترین حمله‌های قلمی و توسل به هجو، با آنها مبارزه می‌کرد. دشمنان و اجانب را بیداری دشمن خوانده، و در جایی دیگر، سراسر مملکت را دزد و خائن: «شاه دزد و شیخ دزد و میر و شحنه و عسس دزد» (نک‍ : کلیات، 221، 413). وی با یادآوری دائم خون و نژاد ایرانی و اسطوره‌های ملی و میراث فرهنگی گذشته و به‌کارگرفتن نمادهایی همچون درفش کاویانی، می‌کوشید جامعه را علیه بیداد و تباهی برانگیزد. اشارات و تلمیحاتی مبتنی‌بر تاریخ شکوهمند باستانی ایران و جبروت پادشاهان پیش از اسلام و اشارات و تلمیحات شاهنامه‌ای در شعرش فراوان است. در یکی دیگر از بهترین غزلهایش با مطلعِ «آورد بوی زلفِ تواَم باد زنده باد / ز آشفتگی نمود مرا شاد زنده باد»، عناصر اساطیری را نیز در خدمت بیان مفاهیم سیاسی و اجتماعی درآورد (همان، 204-206): دل‌خوش نی‌ام ز خضر که خورد آبِ زندگی / آن کو به خضر آبِ بقا داد، زنده باد / / نابود باد ظلم چو ضحّاکِ ماردوش. 

فرهنگ مردم در آثار عارف

افزون‌بر تصنیفهای عارف که تأثیر فراوانی در فرهنگ مردم داشته، آثار دیگر وی از لحاظ بازتاب عناصر مهمی از فرهنگ مردم نیز دارای اهمیت است. او در مکتوباتش به برخی باورهای رایج اشاره کرده است مانند: دعاگرفتن از مُلا پیناس، آبِ طلسم سر ریختن، مغز خر به شوهر دادن، با صابون مرده لباس شوهر را شستن، رفتن زنهای مسلمان برای آبستن‌شدن به حمام یهودی، و از لجن و آب کثیف آن به سر ریختن (هزار، 156-157). 
بسیاری از مشاغل را نیز در نوشته‌های عارف نشان می‌یابیم: تحصیلدار، بُنیچه‌کش (نک‍ : خاطرات، 176)، فراش‌باشی (همان، 165)، لبوفروش و سیب‌زمینی‌فروش و سیراب‌فروش (همان، 171- 172، 177)، بزاز (همان، 515)، درشکه‌چی (همان، 215)، پاره‌دوز، چکمه‌دوز (همان، 171، 272)، دلاک، لحاف‌دوز (همان، 277)، توپچی و ایلچی (برای آگاهی بیشتر، نک‍ : همان، نیز پورعظیمی، هزار، جم‍‌ ). 
آثار قلمی عارف مشحون از لغات و اصطلاحات و تعبیرات و کنایات ادب عامه و امثال است و یکی از خصایص مهم نثر او ست که در 3 بخشِ واژه‌ها و تعبیرات، امثال، و کنایات، می‌توان آن را بیان کرد: 

الف ـ واژه‌ها و تعبیرات

آسمان‌جُل، آشغال‌کله، آهوگردانـی، از رو نرو، الخناس، باباشمل، باباماما، بابامُرمُر، بیعار، بی‌عرضه، پاپوش، پاچه‌ورمالیده، پاخورده، پادو، پاپتی، پازده، پاکش، پالان‌ساییده، پلکیدن، پوست‌کلفت، توسری‌خور، تَشَر، تک‌وپو، جان تو و جان فلانی، تنگ‌گوشی، جُعَلنق، جفتک‌زدن، جفته‌انداز، جفنگ، و جَلَب (نک‍ : همانجاها). 

ب ـ امثال

آب بیار و کوزه بشکن؛ آب کسی با کسی در یک جو نرفتن؛ از هول حلیم در دیگ افتادن؛ اگر خواستی خاک هم به سر بریزی، از تلّ بزرگ بریز؛ با پیغام حاج قبول نخواهد شد؛ پاره‌دوز آنچه در انبانه نهد، سگ داند / سگ داند و پاره‌دوز؛ خویشی به خویشی، سودا به رضا؛ دوستی سر جای خود، بزغاله هفتصد دینار؛ دیگی که برای من نجوشد، سر سگ توش بجوشد؛ سر خودش را نمی‌تواند ببندد، به سره‌بندان عروس می‌رود؛ شمشیر وقتی که در غلاف ماند، زنگ خواهد گرفت؛ گاو نر و مرد کهن لازم داشتن؛ گدایی کن محتاج نامرد نشوی؛ مورچه چیست که کله و پاچه‌اش چه باشد؟؛ هرکه خر شد، ما پالان می‌شویم؛ یابوی پیشاهنگ آخر توبره‌کش می‌شود (همانجاها؛ نیز عارف، دیوان، جم‍‌ ). 

ج ـ کنایات

آب سگ سر کسی ریختن؛ آب‌کردن؛ از کارخانه بیرون آمده؛ بازی‌دادن؛ به پشت سگ بستن؛ به خنس و فنس افتادن؛ پادادن؛ پستان به تنور زدن؛ پوست خیک کِش‌رفتن؛ تسمه از گرده کشیدن؛ تَلَکه‌کردن؛ تُنبان کسی را دریدن؛ ته‌دیگ تراشیدن (بدنواختنِ ساز)؛ چَرچَر راه‌انداختن؛ خال روی کسی گذاشتن؛ خردوانی و سورچرانی؛ دست رد روی چیزی گذاشتن؛ دُم به تله دادن؛ دماغ‌سوختگی؛ روده‌درازی؛ ریزه‌خوانی؛ سر خر را کج‌کردن؛ سرِ خشت رفتن؛ سَر و گوش آب‌دادن؛ ما کجاییم در این بحر تفکر، تو کجایی؟؛ مصیبت بوَد پیری و نیستی؛ هر آن که بی‌هنر افتد نظر به عیب کند؛ هرکه را طاووس باید جور هندوستان کشد (نک‍ : همانجاها). 


مآخذ

آرین‌پور، یحیى، از صبا تا نیما، تهران، 1372 ش؛ بدیع‌زاده، جواد، گلبانگ محراب تا بانگ مضراب، به کوشش الٰهه بدیع‌زاده، تهران، 1380 ش؛ پزشکی، کاظم، «مقالاتی که مایۀ اختلاف دامنه‌دار ملک‌الشعرا بهار و عارف شد»، عارف و ایرج، به کوشش نصرت‌الله فتحی، تهران، 1353 ش؛ پورعظیمی، سعید، تحقیق در آثار و احوال عارف قزوینی، پایان‌نامۀ دکتری زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه خوارزمی، تهران، 1397 ش؛ حریری، علی‌اصغر، «وحید»، وحید، تهران، 1357- 1358 ش، شم‍ 252 و 253؛ خیاط (فرنیا)، حسین، من و آزادی، به کوشش مهدی نورمحمدی، تهران، 1388 ش؛ رضازادۀ شفق، صادق، مقدمه بر دیوان عارف قزوینی، به کوشش همو، برلین، 1303 ش؛ ژوکوفسکی، و.، اشعار عامیانۀ ایران (در عصر قاجاری)، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، 1382 ش؛ سالور، قهرمان میرزا (عین‌السلطنه)، روزنامۀ خاطرات، به کوشش مسعود سالور و ایرج افشار، تهران، 1374 ش؛ شفیعی کدکنی، محمدرضا، ادبیات فارسی از عصر جامی تا روزگار ما، ترجمۀ حجت‌الله اصیل، تهران، 1378 ش؛ همو، ادوار شعر فارسی از مشروطیت تا سقوط سلطنت، تهران، 1359 ش؛ عارف قزوینی، ابوالقاسم، خاطرات، به کوشش مهدی نورمحمدی، تهران، 1380 ش؛ همو، دیوان (ج 2)، به کوشش هادی حائری، تهران، 1321 ش؛ همو، کلیات دیوان، تهران، 1337 ش؛ کسروی، احمد، در پیرامون ادبیات، چاپ رشدیه، 1356 ش؛ نفیسی، سعید، به روایت سعید نفیسی، به کوشش علیرضا اعتصام، تهران، 1381 ش؛ هزار، م. ر.، عارف‌نامه، شیراز، 1314 ش.

آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.